خاطره اولین روزی که مامانی کشفت کرد
سلام جوجو جون. بزار از اولین لحظاتی که فهمیدم تو دلمی هم یه ذره برات بگم. راستش چند هفته بود پایین شکمم خیلی درد داشت. طوری که حتی شب از خواب بیدارم می کرد و بهم فشار میاورد. البته با اینکه شب خواب درستی نداشتم و چند بار از خواب می پریدم ولی عجیب بود که واسه نماز صبح بیدار می شدم و بابایی رو هم که بیدار می کردم بی دردسر بلند میشد. تا اینکه یکی از این شب ها که سرما هم خورده بودم و حالم زیاد خوش نبود و گلو درد و استخون درد هم داشتم با بابایی رفتیم دکتر. همه حالت هامو واسه جناب دکتر گفتمو از قضا دکتر هم شروع به نوشتن یه سوزن پنی سیلین خوشگل کرد که یه دفعه وسط نوشتنش پریدم و بهش گفتم: آقای دکتر احتمال نداره من باردار باشم؟ جن...